آیا دفاع از حق و دعوت مردم به پیروی از آن بر عهده افراد جامعه است یا اینکه تنها مسؤولیت علما، حاکمان و اصحاب قلم و ثروت است؟
برخی از مردم همواره از مسؤولیت خود در برابر یاری به جبهه حق و مواجهه با جبهه باطل فرار میکنند؛ به این بهانه که قدرت و ثروتی ندارند.
درست است که صاحبان قدرت، ثروت و علم در درجه اول مسؤول هستند اما به این معنی نیست که بقیه مردم مسؤولیتی در برابر حق و دعوت به آن ندارند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «بدانيد كه همه شما مسئوليد و همه شما نسبت به زير دستانش بازخواست مى شود».
در طول تاریخ افراد بسیاری را شاهد هستیم که در جامعه و بین مردم به خاطر ظاهر ساده خود جدی گرفته نشدند اما با کار بزرگی که کردند سرنوشت یک امت را به کلی تغییر دادند. انقلابها و جنبشهایی که مستضعفین و فقرا به پا کردند و سلطه طاغوتها را از بین بردند. افرادی که هیچ وسیله و اسلحهای به جز حق و حقیقت نداشتند و چه نیرویی قویتر از این؟
قرآن کریم داستان مردی را روایت میکند که در دورترین نقطه شهر زندگی میکرد و برای یاری حق شتابان آمد و پیامبرانی را که مردم آنها را تکذیب کرده بودند، یاری کرد. از قوم خود خواست سخن پیامآوران الهی را بشنوند و به دعوت آنان لبیک گویند. او میخواست قوم خود را از گمراهی و عذاب الهی برهاند و به سوی بهشت رهنمون کند.
آن مرد که بود و داستان او چه بود؟
قرآنکریم داستان آن مرد را در سوره یاسین نقل میکند. خداوند فرستادگانی در شهر انطاکیه به سوی مردم فرستاده بود. (وَ اضْرِبْ لهُم مَّثَلاً أَصحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ* إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيهْمُ اثْنَينِْ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ)؛ «و برای آنها، اصحاب قریه (انطاکیه) را مثال بزن هنگامی که فرستادگان خدا به سوی آنان آمدند؛ هنگامی که دو نفر از رسولان را به سوی آنها فرستادیم، امّا آنان رسولان (ما) را تکذیب کردند؛ پس برای تقویت آن دو، شخص سوّمی فرستادیم، آنها همگی گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوی شما هستیم!»
قرآن كريم آنچه را كه ميان آنان و قومشان گذشت، خلاصه كرده؛ چنان كه جاهلان قومشان را تكذيب كردند و از تسليم شدن در برابر آنان سرباز زدند و چون حقیقت را تکذیب کرده بودند، فرستادگان خدا را به فال بد گرفتند.
و همینطور که هیچ خبری پوشیده نمیماند و به سرعت پخش میشود، خبر فرستادگان الهی به تمام شهر رسید. مردی از دورترین نقطه شهر خبر را شنید و شتابان خود را رساند و از قوم خود خواست از فرستادگان خداوند پیروی کنند.
این مرد حبیب نجار است که همتی والا و عزمی جزم داشت و به فرستادگان الهی ایمان آورده بود. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «صدیقان سه تن بودند؛ حزقیل، مؤمن آل فرعون، حبیب نجار مؤمن آل یاسین و علی بن ابی طالب که از هر دوی آنها برتر است».
حبیب مسؤولیت سنگین دعوت به حق را به دوش کشید و دوری راه، نداشتن یاور و فراوانی دشمن او را نترسانید. حضرت امام صادق علیه السلام درباره این شخص میفرماید: «به خدا که حبیب نجار تنها بود». او از دورترین نقطه شهر خود را رساند، جایی که محل سکونت فقرا و مستضعفین بود؛ به این معنی که او از اعیان و ثروتمندان شهر نبود.
به تعبیر قرآنکریم شتابان آمد به این معنی که برای امر مهمی آمده بود و هدف بزرگی داشت. هدف او هشدار دادن به قوم خود و هدایت آنان بود. مردم پاک و نیک سیرت همواره به فکر اطرافیان خود هستند و میخواهند آنان را از گمراهی نجات دهند.
استدلالها
با سعی و تلاش فراوان حبیب نزد قوم خود رسید و آنان را به پیروی از فرستادگان الهی دعوت کرد. او در دعوت خود به چند برهان استدلال کرد.
اول: فرستادگان الهی بر خلاف افراد مصلحت اندیش به دنبال پاداش مادی نیستند. آنها رضای الهی را میخواهند و در راه آن خود را به سختی و خطر گرفتار میکنند و از چیزی هراسان نیستند. از مال و جان خود میگذرند و برای پاداش مادی با مردم رقابت ندارند. همواره بر این نکته تأکید میکنند که تنها در پی پاداش الهی هستند.
در این ماجرا نیز فرستادگان الهی مال و ثروتی از مردم نخواستند. مردم شهر نیز این را دانسته بودند. حبیب نیز به همین نکته استناد کرد و گفت: (اتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسْألُكمُ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُون)؛ «از کسانی پیروی کنید که از شما مزدی نمیخواهند و خود هدایت یافتهاند».
دوم: رسالتهای آسمانی با فطرت انسان سازگار هستند. هر انسانی در اعماق وجود خود به راستی شرایع الهی اذعان دارد، هر چند که در ظاهر بر خلاف آنها عمل میکند. تمامی احکام، شرایع و تعالیم آسمانی با فطرت انسان تطابق دارند. خداوند خالق انسان است و در او فطرت ایمانی قرار داده است.
از این رو مضمون دعوت پیامبران، دلیل صداقت آنهاست، چرا که آنها ما را به خدایی دعوت میکنند که در عالم ذر از ما عهد گرفت که ایمان بیاوریم، خداوند ایمان را در نهاد انسان به صورت فطری قرار داد و همواره نعمتهای خود را بر ما گسیل داشت، عقل سلیم نیز بر ضرورت شکرگزاری از خالق بیهمتا اذعان دارد.
سوم؛ حبیب نجار با بیان ضعف و ناتوانی بتها وجدان قوم خود را هوشیار کرد. او به قوم خود گفت: (أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ * إِنىّ إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ)؛ «آیا غیر از او معبودانی را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمان بخواهد زیانی به من برساند، شفاعت آنها کمترین فایدهای برای من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد! اگر چنین کنم، من در گمراهی آشکاری خواهم بود!».
مواجهه و نتیجه
مانند اکثر مردم در مواجهه با دعوت حق، مردم انطاکیه نیز سخنان حبیب را نپذیرفتند؛ این عدم پذیرش یه سبب اشکال و ضعف در دعوت پیامبران نبود، همچنین دلیل و برهان موجهی نیز نداشت؛ بلکه به سبب پیروی از شهوات و هوای نفس و تکبر آنها نسبت به حق و حقیقت بود. آنها به داشتههای خود که نعمتهای خداوند بود غره شده بودند. در نتیجه نه تنها سخنان فرستادگان الهی را که حتی سخن مردی صادق از قوم خود را نیز نپذیرفتند. حتی حبیب را تهدید به زندان و شکنجه کردند، همچنان که با پیامبران پیشین نیز همین کار را کرده بودند.
در اینجا بود که حبیب موضع نهایی خود را با صراحت اعلام کرد و عدم ترس خود را از تهدید آنها ابراز نمود. او با اصرار بر ایمان خود گفت: (إِنىّ ءَامَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ)؛ «من به پروردگارتان ايمان آوردم. [اقرار] مرا بشنويد.»
با بیان این مطلب در میان قوم همهمهای پدیدار گشت و برای اجرای تهدیدهای خود وارد عمل شدند. پس او را با پاهای خود آنقدر لگد زدند تا از دنیا رفت. (و نیز گفته شده که حبیب را سنگسار کردند). در هر صورت او را به شهادت رساندند. با اینکه قرآن کریم ماجرای شهادت او را بیان نکرده است بلکه بعد از بیان اینکه او ایمان آورده از بهشت سخن به میان میآورد: (قِيلَ ادْخُلِ الجْنَّةَ قَالَ يَالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ* بِمَا غَفَرَ لىِ رَبىّ وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُكْرَمِينَ)؛ « به او گفته شد: وارد بهشت شو! گفت: ای کاش قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامیداشتگان قرار داده است!»
آنطور که پیداست که بیان عاقبت و نتیجه نهایی اصل و اساس است، دنیا در هر صورت به پایان میرسد و مهم رسیدن به بهشت برین است. همین که انسان وارد بهشت شود، تمامی سختیهای دنیا برای او آسان میگردد و مشکلات از یاد او میروند. حال حبیب نجار نیز این گونه بود؛ هنگامی که به او گفتند وارد بهشت شو، آرزو کرد که ای کاش قوم او نیز همراهش بودند با اینکه آنها او را به قتل رسانده بودند ولی او نسبت به آنها محبت و عطوفت دارد. در روایتی از رسول اکرم (ص) درباره او آمده : «او قوم خود را چه هنگامی که زنده بود و چه هنگامی که از دنیا رفته بود، نصیحت میکرد».